یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

yasamin

شب به یاد ماندنی

نوشته ای که الان برات می نویسم ، واقعه ای بود که یه شب  تو زندگیت اتفاق افتاد و می تونست به خوبی تموم نشه اما خدارو شکر بخیر گذشت اون یشب ما رفته بودیم خونه عمو فرشید همه دور هم جمع بودیم دیروقت بود که اومدیم خونه حدود ساعت 12 بود عزیزم تو  میخواستب بخوابی و داشتی شیر می خوردی که یکدفعه دیدم قاب عکس کنار تختمون داره تکون می خوره فکر کردم همسایه طبقه بالا دارن کاری انجام می دن و بابا امین رو صدا زدم بابا گفت نمیدونم شاید زلزله باشه و بعد خوابیدیم . ساعت 1:30 شب عمو فرشید زنگ زد و به بابا گفت که اون صدا و لرزش زلزله بوده و اعلام کردند ممکنه دوباره تا ساعت 2 تکرار بشه و از خونه برین بیرون من اونقدر ترسیده بودم که نمی دونستم چکار کنم ...
28 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

یاسمین عزیزم امروز بیست و دوم مهرماه سال ١٣٩١ دقیقاً ٣٨ هفته و ٢ روزه که تو شکم مامان زندگی می کنی درطول این سی و هشت هفته و دو روز دختر بسیار خوبی بودی اصلاً مامانو اذیت نکردی فقط هفته های آخر به خاطر اینکه مامان وزنش کمی زیاد شده بود و تو بزرگ شده بودی نمی تونستم خیلی راه برم و شبها خواب خوبی نداشتم و تاصبح شاید سه ساعت می خوابیدم که این حالتها طبیعیه و همه این سختیها با فکر کردن به تو برام قابل تحمل می شد . امروز مامان ساعت 6 بعد از ظهر نوبت دکتر داشت و خانم دکتر عراقی به مامان گفت فردا دختر خوشگلت را باید به دنیا بیاری وقتی به بابا امین گفتم هیجان زده و خوشحال شد بعد با بابا رفتیم وسایلی که باید برای فردا آماده کنیم رو گرفتیم و از ا...
23 فروردين 1392

بدون عنوان

صبح روز 91/7/23 مامانی و بابا ساعت 5:45 صبح از خونه رفتند بیمارستان ساعت 6 صبح بیمارستان بودیم و ساعت 8 مامان به اتاق عمل رفت دختر خوشکل من ساعت 10 صبح یه روز آفتابی و صاف در بیمارستان سعدی به دنیا آمد . مامان وقتی چشماشو باز کرد از خانم دکتر درمورد سلامتی تو پرسید که خانم دکتر به مامان گفت یه دختر خوشگل و سالم به دنیا آوردی بعد بابا اومدجلوی در زایشگاه که از سلامتی خوشگلم ازش پریسدم و اون عکس قشنگتو گرفته بود و نشونم داد ، وقتی عکستو دیدم خیلی خوشحال شدم و خدارو شکر کردم که تو رو بهمون داده وقتی به دنیا اومدی : مامانو از زایشگاه به بخش آوردند و توروهم آوردن پیش من و نازنینمو بهم نشون دادن ، خیلی ناز بودی با دوتا لپ خوشگل فقط دو...
23 فروردين 1392

بدون عنوان

از روز دوازدهم به بعد یواش یواش دخترم ناآروم شد و گریه های خیلی بدی می کردی که حتی یک لحظه آروم نمی شدی و مامان و بابا ناراحتت بودند که بردیمت دکتر و فهمیدیم دختر خوبم دل درد می گیره ، ما خیلی ناراحت شدیم ولی دکتر گفت جای نگرانی نیست فقط دارو داد ولی گفت تا 4 ماهگی همینطوره و دستگاه گوارش نی نی باید کامل بشه تا دل دردت خوب بشه . شبها ساعت 2 به زور می خوابیدی و مامان باید هر 2 ساعت بهت شیر می داد که قند خونت پایین نیاد . خلاصه دختر خیلی ناآرومی بودی ، خیلی گریه می کردی فقط دعای من و بابا امین این بود که زودتر خوب بشی و این دوران دل دردت تموم بشه . بعضی ها می گفتند وقتی 40 روزت تموم بشه دل درد و گریه هات هم کم می شه ولی چهل روزت هم که...
23 فروردين 1392

بدون عنوان

تاریخ 9/23 با مامان مریم رفتیم اولین واکسنتو زدیم دیدن اینکه 2 تا آمپول توی رونهات می زنن اصلاً برام امکان نداشت برای همین من بیرون اتاق ایستادم و مامان مریم داخل اتاق بالای سرت بود وقتی واکسنو زدند خیلی گریه کردی و خدارو شکر تب نکردی فقط پاهای کوچولوت خیلی درد می کرد و به محضی که تکون می دادیشون گریه می کردی ولی دختر خوبم این کارها به خاطر سلامتیته وقتی بزرگ شدی یادت میره عزیزم .   ...
23 فروردين 1392

بدون عنوان

یواش یواش در سن سه ماهگی دل درد های دختر خوبم کمی بهتر شد ولی چون به خاطر دل درد ها بغلش می کردیم بعد از خوب شدن به اصطلاح بغلی شد و اگر یک لحظه پایین می ذاشتیمت گریه می کردی . صبح تا عصر بغل مامان بودی وقتی هم بابا از سرکار می اومد اون تورو می گرفت . دوره های خوابت خیلی کوتاه بود (حدود نیم ساعت می خوابیدی ) با همه این سختی هایی که ما داشتیم ولی عزیزم خیلی دوست داریم من و بابات خوشحالیم که خدا تو رو بهمون داد .   ...
23 فروردين 1392

بدون عنوان

یاسمین جان وقتی 3 ماهت تموم شد و وارد 4 ماهگی شدی خنده هات بیشتر شد و با حرف زدن باهات شروع به خندیدن می کردی ، دیدن خنده هات به من و بابا انرژی می داد .   ...
23 فروردين 1392

عید نوروز

عید نوروز عزیز دل مامان اولین عیدت مبارک خیلی خوشحالیم که تورو داریم با وجود همه سختی هایی که درطول این چند ماه کشیدیم ولی بیشتر از آنچه  که فکرش را بکنی خوشحالیم  و دوستت داریم عزیز دلم . امسال عید هفت سینی رو که مامان مریمت برات درست کرده رو گذاشتیم کنار هفت سین خودمون اینم عکسش : ما امسال سه نفره سر سفره نشستیم ساعت 2:32 بعد از ظهر تحویل سال بود و خوشبختانه بیدار بودی و بعد از سال تحویل اینقدر خسته بودی که خودت خوابت برد که این از عجایب بود .   ...
22 فروردين 1392

روزهای عید نوروز

دومین سفر یاسمین ما تصمیم گرفتیم روز سوم عید به تهران منزل عمو محمد پدرت بریم  من از قبل کمی استرس داشتم چون چند ساعت توی ماشین اذیت بشی و اذیت هم بکنی ولی هم موقع رفتن و هم در طول سفر دختر خیلی خوبی بودی و همه بما می گفتند که شما الکی می گین یاسمین ناآرومه . اونجا همه تورو خیلی دوست داشتند و خیلی هم به ما خوش گذشت و ازت ممنونیم که دختر خوبی بودی و گذاشتی بهمون خوش بگذره در طول برگشتن هم خیلی آروم بودی . امسال عید ما بغیر از دیدن مادربزرگ های من و خونه بابا داریوش و سفر تهران که 3 روز طول کشید برای دیدن هیچ کدام از فامیل نرفتیم آخه وقت کم بود و دیدیم تو خیلی اذیت میشی . اولین سیزده بدر امسال سیزده مثل چند سال متو...
22 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به yasamin می باشد